loading...
مجله تفریحی جوانان
آخرین ارسال های انجمن
Ramin بازدید : 27 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)

 

احسان عمادی دانش‌آموخته‌ی‌ کارشناسی مکانیک است. سی‌و‌سه‌سال دارد، مهندس مکانیک است و روزنامه‌نگار. عمادی در این متن از خاطرات مهندسی‌اش نوشته؛ از اولین مواجهه‌اش با تصویر واقعی این شغل تا خرده‌اتفاق‌های متن و حاشیه‌ی کار.

نمی‌دانم چرا ولی هیچ‌وقت در عمرم دلم نخواسته دکتر شوم. درعوض تا یکی از بچه‌های مدرسه می‌گفت پدرش «مهندس» است، دلم غنج می‌زد. آن زمان پدرها یا مهندس‌ کشاورزی بودند، یا برق یا راه‌وساختمان. اما من در همه‌شان آدمی را می‌دیدم که کلاهی شبیه یک سبد پلاستیکی مشبک آبی‌رنگ روی سرش گذاشته و توی مزرعه می‌چرخد. بزرگ‌تر که شدم، یک شب تلویزیون «راه افتخار» داریوش فرهنگ را پخش کرد که یک‌دوجین مهندس از بیژن امکانیان گرفته تا جمشید مشایخی، باید پالایشگاهی را از حمله‌ی عراقی‌ها نجات می‌دادند. مهندس‌ها مصمم و مسلط، با کلاه ایمنی و لباس‌های زرد، بی‌سیم‌به‌دست این‌ور و آن‌ور می‌ر‌فتند و شبانه‌روز عرق می‌ریختند تا دست‌آخر از پس مسؤولیت خطیرشان برآمدند و به سهم خود نقشی به‌سزا در دفاع از کشور مقابل دشمن ایفا کردند. فکر کنم همان لحظه بود که تردید را کنار گذاشتم و عزمم را برای مهندس‌شدن جزم کردم.

سپهر بازدید : 36 چهارشنبه 27 آذر 1392 نظرات (2)
http://up.kafejavanan.ir/up/fun-skinak/Pictures/patugh.jpg
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما در مورد مطالب سایت چیست ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 149
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 34
  • آی پی امروز : 62
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 71
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 86
  • بازدید ماه : 82
  • بازدید سال : 280
  • بازدید کلی : 27,253